کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

AZIZE BABAII

دندووووووووووووووووون

چند روز پیش کیان جون اولین دندونش درومد و ما داریم برا  درست کردن آش دندون آماده میشیم. اینقدر کیان جون گریه میکرد اینقدر بیقرار بود که من و مامان جونی داشتیم دیوونه میشدیم. خوشبختانه یک کم بهتر شده اما بقیه دندونا هم دارن یواش یواش سرو کلشون پیدا میشه. یک ژل دندون براش گرفتیم که یک کم دردو کمتر کنه.پسرم کلی لاغر شده. اگه راه حلی جهت کاهش درد و راحت درومدن دندونا سراغ دارید بجز استفاده از دندونی و مسواک مخصوص بهمون بگید خوشحال میشیم
5 خرداد 1392

چندتا عکس جدید

بعد از مدتها وقت کردم چندتا عکس جدید بذارم. برا دیدن عکس ها ادامه مطالب رو ببینید کیان جونی ما دیگه خودش میشینه.به کارهایی  که دوست نداره سریع واکنش همراه با اعتراض نشون میده. همچنان با دوست قدیمیش میکی موس و آدم آهنی سرگرم میشه               ...
22 ارديبهشت 1392

اولین کلمه

دیروز کیان جون اولین کلمه رو به زبون آوردو من و مامان جونی کلی ذوق کردیم. کیان جون گفت{ دَدَ} حالا هی کیان میگفت د د حالا هی من و مامانی ندید بدید میگفتیم دَدَ. خلاصه زنگ زدیم ملایر به بابام اینا و گوشی در دهن پسملی و تلفن بابا اینا رو آیفون بود و دَدَ  هی ما ذوق کن اونا ذوق کن...... کیان جون با این حال که هر روز یا با مامانی میری پارک یا گاهی ۳ نفره میریم بیرون اولین کلمه رو دَدَ میگی بعدا خدا به داد برسه...
22 ارديبهشت 1392

تلاش برای حرکت های اولیه

دیروز پسرم بالاخره تنبلی رو کنار گذاشت و قدری به خودش زحمت دادو با سلام و صلوات تونست با روروک چند متری حرکت کنه. منو مامانی هم که از شدت لذت کلی خوشحال شدیم. در ضمن دوروز پیش هم کاملا غلت میزد و به روی شکم برمیگشت. بعد هم که خسته میشد بغض میکرد. پسرم اینقدر ناز میشی وقتی بغض میکنی دوست داریم بخوریمت.
26 فروردين 1392

تولد شش ماهگی

سلام به همگی. با عرض معذرت از پسر عزیزم خیلی وقت نتونستم مطلب بنویسم از بس سرم شلوغ بود. این روزا کیان جون ما ششمین ماه ورود به جمع خانواده رو تجربه میکنه. خیلی خیلی شیرین شده و حرکات با مزه ای انجام میده. دیگه کاملا پدر و مادر جونش رو تشخیص میده. از سر کار که میرم خونه مادر جونی لباسای قشنگ تنش میکنه و مرتب و تمیز  میشه تا منو میبینه شروع به خنده میکنه و دلمون رو  آب میندازه تا حسابی ببوسمش. امسال هم اولین عید خانواده سه نفره ما بود و تعطیلات به همراه مادر و پدر من و عمه هاش و پسر عمه کیان (سپنتا جون) رفتیم اصفهان و شیرازو تخت جمشید و موقع تحویل سال هم جاتون خالی کنار مقبره کوروش بزرگ در پاسارگاد بودیم. خیلی خیلی خوش گذشت. بر...
19 فروردين 1392

سرماخوردگی کیان جونی

پسمل گلمون چند روزی سرماخورده و بینیش کیپ شده. خیلی خیلی ناراحتیم همش با قطره سدیم کلراید و قطره منتول داریم کمکش میدیم که بینیش باز بشه اما وقتی قطره میریزیم خیلی اذیت میشه و تا قطره رو میبینه شروع به گریه کردن میکنه آقا جدیدا یه دفعه به طرفینش پیچ میخوره باید خیلی مراقبش باشیم وقتی تنهاست که هیچی اما  تا مارو میبینه شروع به گریه دروغی میکنه تا بغلش کنیم. هر چیزی دم دستش بیاد میخوره . تو زمین بازیش با یک عروسک که آویزونه خیلی مشکل داره دقیقا پای عروسک بالای دهنشه با پاهاش که تازه فهمیده مال خودشه عروسک رو تکون میده و بعد با دستاش که اونم تازه فهمیده میتونه باش کار کنه عروسک رو میگیره تا میخواد بخوره  عروسک در میره و اعصاب کیان جو...
16 بهمن 1391

مامان نی نی

راستی اینو براتون بگم......دیشب من و باباجونش دوتایی ,اقا کیان رو بردیم حموم شستیم.اگه بدونید چققققققدر لذت بخش بود.اقا کیان هم حسابی از حمام و اب تنی خوشش میاد و اصلا گریه نمی کنه,فقط خیلی با تعجب درودیوار حموم ودوش آب رو نگاه می کنه.وقتی هم که از حمام میاد اینقدر خسته می شه که ساعت ها می گیره و می خوابه .(پسر عزیزتر از جونم من و باباجونت خیلی خیلی دوستت داریم امیدوارم شما رو بخوبی تربیت کنیم و تحویل جامعه بدیم) ...
9 دی 1391

مامان نی نی

می گن بچه اول خیلی عزیزه.ماهم از اونجایی که اقا کیان بچه اولمونه,خیییییلی خییییلی برامون عزیزه وحسابی بغلی شده.راستش من کمردرد گرفتم ازبس مدام تو بغلمه.من و باباجونش اصلا نمی ذاریم گریه بکنه ,تا صداش در میاد زود میدوییم بطرفش تا دراغوش بگیریمش.می دونم کار بدی انجام میدیم و به ضرر خودمونه اما واقعا لذت بخشه,اینکه ازصبح تا شب بچه عزیزت رو بگیری بغل و مدام نگاهش کنی.فکر کنم این یک حس مادرانه خیلی قشنگ باشه ونظر همه مادرها اینه.دوست دارم نظر مادرهای دیگررو در این مورد بدونم.ممنون.
9 دی 1391

پدرانه 7

    سلام از وقتی کیان جونی اومده اینقدر سرمون شلوغ شده که دیگه زیاد نمیرسیم مطلب بذاریم . این روزها حرکات ناز پسملمون خیلی زیاد و متنوع شده از جمله خوردن دستها تا مچ. حرف زدن نا مفهوم(با صداهای عجیب و غریب) . خندیدن.تو خواب جابجا شدن یعنی هر موقع شب بیدار بشم میبینم آقا سر جای خودش نیست و  پتو رو هم کنار زده و یک سری کارهای خاص مثل زمانی که داره گریه میکنه میبرمش جلو آینه خودشو میبینه بعد منو میبینه آروم میشه. هر وقت تنها میشه دنبال من و مامانی میگرده شبها هم که کلی با من با زبون پدر پسری صحبت میکنه. حموم هم که میره آب بازی تو وان حموم تو  دستور کارشه و آرومه آرومه . تا یک هفته دیگه پسرمون وارد یکسالگی میلادی میشه ...
4 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به AZIZE BABAII می باشد