کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

AZIZE BABAII

شمارش معکوس

سلام همگی خوبید؟ دیگه این روزا داره شمارش معکوس شروع میشه احتمال بسیار زیاد تاریخ دقیق ورود پرنس ما ١٤ مهرماه میشه. حال و هوای جدیدی دارم پیدا میکنم . دیگه مامانی هم شروع به فعالیت روزانه کرده و ساک و وسایل مورد نیاز رو آماده کرده. فقط نیاز به دعای خیر شما برای سلامتی مامانی و نی نی داریم. منم این روزا سرم شلوغه مثل همیشه. فردا هم امتحان ّFinal زبان دارم. منتظر کامنت های زیبا و راهنماییهای شما برای این مدت باقی مونده هستیم. ...
29 شهريور 1391

آمادگی های نهایی برای ورود فرشته آسمانی

دیگه این روزهای آخر برامون خیلی سخت میگذره و زودتر انتظار ورود نی نی عزیزمون رو میکشیم، احتمالاً در دهه اول مهر ماه این آقا کیان ما منت سرمون میذاره و میاد به یک دنیای جدید. مامانی هم آخرین سونو رو رفته و الحمدالله همه چیز خوبه. مامان بزرگ کیان (مامان مامانی) هم دیسک کمرش شروع به درد گرفته از اون طرف هم پدر من اون وضعیتش بود، مادرم هم که یک پاش سر کار بود و یک پاش بیمارستان (به خاطر بابام)، دیگه حسابی کلافه شده بودم، می خواستم مامانی رو بیارم تهران همینجا خودم ازش زمواظبت کنم، و همینجا هم وضع حمل کنن که دکترشون گفتند کار خطرناکی و منصرف شدم، راستی نگفته بودم، مادرم  تکنسین اتاق عمل زنان، و٢٠ مهرماه بازنشسته میشه، این آقا کیان...
20 شهريور 1391

انتظار

سلام دیشب از ملایر اومدم. رفتیم پیش دکتر مامانی ایشون گفتند که از هفته بعد باید آمادگی لازم را جهت ورود این پرنس ناناز  داشته باشیم چون وارد هفته ٣٨ میشن. وای این پرنس شیطون از این طرف شکم مامانی یه دفعه میرفت اونطرف منم که لذت می بردم و دستو پاشو احساس میکردم. این حس بسیار قشنگ بود و همینطور که گفتم تا به حال همچین حسی رو تجربه نکرده بودم. یه اتفاق بد هم افتاد پدرم بستری شده بیمارستان رگ های پاهاش به علت فشار زیاد مسدود شده و بعد از چند مرحله آزمایش، رادیولوژِی، سونوگرافی داپلر، اکو و... تا ساعت ١١ شب درگیر بودم تا بستری شدند. خیلی لحظات بدی بود تا به حال پدرم رو اینطوری ندیده بودم، نمیتونست راه بره همش زیر بغلش رو گرفتم احساس ک...
12 شهريور 1391

عکس های سیسمونی مستر کیان )

سلام، مامان بزرگ کیان جون زحمت کشیدن سیسمونی آقا کیان رو ه همراهی مامان جونی تهیه کردن. واقعاً همه چیزشون عالی و مخصوصاً رنگ انتخابی خیلی قشنگ بود. دستتون درد نکنه باقی عکس ها رو در ادامه مطالب ببینید... (ببخشید یک کم کیفیت عکس ها پایینه) ...
5 شهريور 1391

بی تابی

سلام هفته پیش شهرستان بودم این هفته هم( بابت ٥ روزه تهران) تعطیلات میرم. خیلی خوش میگذره پیش مامانی و کیان جون و خانواده ولی چون مامانی استراحت مطلقه نمیتونیم بیرون بریم و این یک کم بده. الان آب و هوای ملایر محشره. این بار که به دکتر مراجعه کردیم الحمدالله وضع کیان جون بهتر شده بود. فقط یک سردرگمی مونده و اون هم اینکه نمیدونیم دقیقاً در چه تاریخی این مسافر پاک و دوست داشتنی ما می خاد منت به سرمون بذاره و پا به این دنیای قشنگ اما پر از دردسر و استرس بذاره. تاریخ اول سونوگرافی نشون میده حدود ١٠ مهرماه ولی دکتر ایشون میگه اواخر شهریور، واقعاً یک سردرگمی داریم. ولی مهم نیست فقط از خداوند متعال خواستاریم که هم مادر و هم کیان جون صحیح و ...
2 شهريور 1391

آمادگی های اولیه جهت ورود نی نی ما

سلام ببخشید خیلی سرم شلوغه. یک کم دیر یادداشت می ذارم. دیروز داشتم وسیله های کیان جونمونو آماده می کردم ببرم ملایر، از پستونک و تشک و ملحفه و..... تا وسایل بهداشتی و پنپرز و ... + ماشین لباسشویی و کریر. خیلی خیلی خوشحال بودم همش قربون صدقش میرفتم.{ دیوونه اومدنتم بابایی }. خلاصه انشاءالله فردا قرار ببرم ملایر اونارو. این تعطیلات اجلاس هم که ٧ شهریور کلی حال داد. دلم برا مامانی خیلی تنگیده. این آمادگیهای اولیه خیلی خیلی شیرینه ...
24 مرداد 1391

شیرین کاریهای اقا کیان ما (نوشته های مامانی)

این روزها اقا کیان ما خیلی شیطون شده.الان دیگه کاملأحرکات زیبای دست وپاهای نازش رو احساس می کنم.اللهی قربونش برم من.یکی از کارهای شیرینش که خیلی برام جالب بود این بود که:دیشب یک کتاب تقریبأ سنگین گذاشتم روی شکمم که ببینم عکس العمل نی نی نازمون نسبت به تجاوز به حریم شخصی ایشون چیه؟ .دیدم کتاب داره بالا وپایین میکنه و این نشان دهنده این بود که جای نی نی خشکل ما تنگ شده بود و داشت اعتراض می کرد (به استناد به قوانین حقوق بشر سازمان ملل ).البته من این تست رودر یک کتاب برای نشان دادن عکس العمل صحیح نی نی خوندم.خلاصه این شیطونی هاش بسیار شیرینه طوری که نمیشه توصیف کرد.از خداوند متعال خواستارم که این نعمت بسیار زیبای مادر شدن رو از هیچ کسی نگی...
8 مرداد 1391

دلتنگی مامانی (نوشته های مامانی)

نیمه شعبان بود که من وهمسرعزیزم دلمان گرفته بود،گفتیم برویم شهرستان و سری به خانواده هایمان بزنیم و اب و هوایی تازه کنیم.خلاصه ما به شهرستان امدیم.در راه کمی شکمم درد گرفت.فکر نمی کردم چیز زیاد مهمی باشد وفکر می کردم طبیعی است.گفتیم بد نیست یک سری به دکتر برویم و یک معاینه کنیم.روز بسیار بد وناراحت کنندهای بود.دکتر بهم استراحت کاملأ مطلق داد تاااااا هفته 38 بارداری و این برام بسیارناراحت کننده بود،چون دیگر نمی توانستم با همسر مهربانم برگردم به تهران.اما بازخدای متعال رابسیار شاکرم که اتفاقی پیش نیامد.اکنون سه هفته از ان موقع می گذرد و من همچنان ماندگار و از همسرم دورم وگرفته و غمگینم و مدام به همسرم فکر می کنم.او اکنون تنها است وکسی ن...
8 مرداد 1391

پدرانه 5

امروز پنج شنبه روز کشیک کاری منه. دارم یکسری کارهای عقب افتاده رو جبران میکنم. مطالبی که به عنوان پدرانه می ذارم تماماً مربوط به پسر گلم و می خوام در آینده انشاالله بخونه تا کمی با حال و هوای زمانی که تو وجود مامانی و تو فکر منه آشنا بشه. بقیه در ادامه مطالب....    پسرم این روزها دارم یک حس جدید رو تجربه می کنم، یک حسی که تا به حال تجربه نکرده بودم و این اتفاق در ماه ششم افتاده، فکر میکردم مثل بقیه حس ها باشه و نوع اون فرق داشته باشه اما اینطور نیست و قابل بیان هم نیست. هر لحظه به تو فکر میکنم و اتفاقاتی ( خندیدن، گریه، لبخند، اخم کردن، بیرون رفتن با شما و مامانی، حس زیبای پدر و مادرم و اطرافیان بعد از اومدن شماو...) که در ...
5 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به AZIZE BABAII می باشد