تولد شش ماهگی
سلام به همگی.
با عرض معذرت از پسر عزیزم خیلی وقت نتونستم مطلب بنویسم از بس سرم شلوغ بود. این روزا کیان جون ما ششمین ماه ورود به جمع خانواده رو تجربه میکنه. خیلی خیلی شیرین شده و حرکات با مزه ای انجام میده. دیگه کاملا پدر و مادر جونش رو تشخیص میده. از سر کار که میرم خونه مادر جونی لباسای قشنگ تنش میکنه و مرتب و تمیز میشه تا منو میبینه شروع به خنده میکنه و دلمون رو آب میندازه تا حسابی ببوسمش. امسال هم اولین عید خانواده سه نفره ما بود و تعطیلات به همراه مادر و پدر من و عمه هاش و پسر عمه کیان (سپنتا جون) رفتیم اصفهان و شیرازو تخت جمشید و موقع تحویل سال هم جاتون خالی کنار مقبره کوروش بزرگ در پاسارگاد بودیم. خیلی خیلی خوش گذشت. برا کیان جون هم لباس محلی خریدیم که خیلی بهش میومد. بعد هم به ملایر رفتیم و ۱۳ بدر هم ملایر بودیم. با خانواده عمو حمید و عمه ها و....به زودی عکس ها رو آپلود میکنم و میذارم.راستی کیان جون دیگه سوپ و حریر بادوم و آبگوشت و ماست و آب هویج و آب سیب میخوره کلی هم حال میکنه . خیلی خیلی حوردنی شده. سپنتا (پسر عمه کیان) که دو ساله شده هم هر وقت کیان رو میبینه شروع به ذوق کردن میکنه و اونو (نیان).صدا میکنه. هر بار کلی باهاش صحبت میکنه عزیزم فکر میکنه کیان حرفاش و متوجه میشه. روزی که اومدیم اینقدر گریه کرد و میگفت نیان نرو