یک ماهگی
م۱۳ آبانماه کوچولوی زیبای ما یک ماهه شد . اینقدر سرم شلوغ بود که نتونستم مطلب بذارم. این روزا کیان جون شبها خوب می خوابه و زیاد اذیتمون نمیکنه. کاملاْ منو مامان جونی رو میشناسه. محصوصاْ مامانی. تا اونو میبینه چشمهای معصوم و زیباش به سمت اون میره. کیان جونی دیشب خیلی گریه کرد تا دیروقت دیگه از ناراحتی داشتم میمردم . طوری بود که ساعت ۲ شب زنگ زدم مامانم رو بیدار کردم اونم گفت که احتمالاْ به خاطر رژیم غذایی مامان جونی که گرمی زیاد میخوره و نانازمون بیتاب شده. یک کم منو مامانی بغلش کردیم مامان بزرگ هم که اومده خونه ما تا کمکمون باشه تا ۴۰ روزگی هم بغلش کرد تا بغل مامان بزرگ بالاخره خوابید. از ناراحتی دیوونه شدیم منم که باید امروز سر کار میرفتم خیلی خیلی خسته بودم.
کیان جون خیلی بدش میاد وقتی مدت زمان زیادی شلوار تنشه. وقتی آزاد میشه تحرک زیادی داره با خودش هم حرف میزنه داریم یعی میکنیم زبونشو یاد بگیریم یه کم زیاد سخته....
چندتا عکس میذارم از هفته قبل
هفته قبل