پدرانه ۶
سلام. این روزا کیان جونی داره تازه به دنیای جدید عادت میکنه. پس از یک سفر طولانی داره خستگی هاشو سر ما خالی میکنه. دیگه منو مامانی رو کاملاْ میشناسه. از تاریکی به شدت بدش میاد( شبها با چراغ خواب هم نمیخوابه باید لامپ روشن باشه)ُ قبل از خواب حدود ساعت ۱۲ شب اینقدر گریه میکنه که فهمیدیم آقا باید قبل از خواب ماشین سواری کنه منو مامانی هر شب ساعت۱۱ عالیجناب رو با ماشین بیرون میبریم تا آروم بشه و آماده خواب. تو زمین بازی که میذاریمش حسابی سرگرمه اما از پیشش بریم شروع به بیقراری میکنه. موقع خواب باید من یک دستش و مامانی دست دیگشو بگیریم تا با آرامش بخوابه وگرنه گریهههههههههههههههههههههههههههه. پسر نانازمون هم پیش دکتر میره و چکاب میشه جدیداْ دهنش یک کم برفک زده بود که با قطره نیستامین داره خوب میشه. خیلی هم علاقه شدید به خوردن دست راستش داره اینقدر خوشمزه میخوره با صدای ملچ ملوچ که بعضی وقتا دوست دارم منم دستشو بخورم دهن آدمو آب میندازه ناناز. هر روز از سر کار با اشتیاق چند برابر میرم خونه تا با هم بازی کنیم. خیلی خیلی لذت بخشه مامان جونی هم که اصلاْ وقت نداره مطلب بذاره گفته من بجای دوتامون بنویسم.انشاءالله در اسرع وقت عکسای جدیدشو میذارم