پدرانه 1
سلام..
امروز من کشیک بودم و تا فردا عصر نمی تونم با نی نی نانازم صحبت کنم. آخه هر روز باهاش کلی درد و دل می کنم و کاملاً آهسته که مامان جونش نشنوه. مامانی خیلی حرصش می گیره من آروم صحبت می کنم و کلی هم مامانی رو اذیتش می کنم. می گم "عزیز بابایی به حرف مامانی گوش نده ولی همش به حرف من گوش بده "مامانی هم که خیلی روی این جمله حساسه طی یک عکس العمل متقابل و آنی میگه نههههههههههههههههههههههه عزیزم بابایی رو بیخیال و به حرف گوش کن، و در نهایت کلی می خندیم خلاصه داستانها داریم با این نی نی . می دونم که بیاد کلی خونمون شلوغ میشه، من عاشق اون بوی بدن بچه هستم (بوی شیر مادر)، من عاشق اون لحظه ای هستم که نی نی انگشت آدم رو تو دستاش می فشاره و .... الان هم حدود سه ماه هر روز صبح که از خونه می رم سر کار آیة الکرسی رو برا سلامتی و صالح شدنش می خونم . آخه همیشه این آیة الکرسی برا ی ما معجزه می کنه و اعتقاد زیادی داریم. من دیوونه همه نی نی ها هستم (حالا هم که نی نی خودم دیگه نگو و نپرس) .سریعاً با اونها ارتباط برقرار می کنم. نمی دونید اون موقع که مجرد بودم تو تخیلاتم با نی نی خودم که پاره تن منه چه خیالاتی می بافتم و حالا اون انتظارات تموم شده.....