مادرانه( AZIZE MAMANIII)
با سلام. من وقت نکردم تا به حال برای پسر عزیزتر از جونم مطلب بذارم تا به حال پدر جونی زحمت رو کشیده. از تمامی کسانی که به وبلاگ کیان جون ما سر زده و کامنت گذاشتن صمیمانه تشکر می کنم. از مامان پارمیدا (دختر عموم) و مسافران آسمانی، بقیه دوستان ،عمه هاش، خاله ها ، پسرخاله و.... سپاسگذاری می کنم..
روز جمعه گذشته خونه عمه بابایی مهمون بودیم حین کارت بازی یهویی متوجه یک احساسی شدم ، یک احساس بسیار زیبا احساس کردم نی نی عزیزم داره توی شکمم تکون می خوره ، حس عجیبی بود، یک حس مادرانه خیلی زیبا که تا حالا درکش نکرده بودم یهویی کارت ها از دستم افتاد و دیگه نتونستم بازی کنم. وضو گرفتم و برای نی نی عزیزم سوره زیبای نور رو خوندم. هیچ وقت فکر نمی کردم که نی نی عزیزم برام اینقدرعزیز باشه، هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر دوستش داشته باشم. اللهی قربونش برم که عزیزترین شده برام.