کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

AZIZE BABAII

ملایر

سلام امروز انشاءالله قرار بریم ملایر، خیلی خیلی دلمون برا مامان و بابا تنگ شده برا پارک سیفیه و ..... از اون طرف هم عروسی یکی از دوستای همسرمه. مادر جونی و پدر جونی آقا کیان هم دلشون تنگ شده برا کیان خان. عزیزم هر روز داره جنب و جوشش زیادتر میشه. نفسمه.
14 تير 1391

دومین عروسی سه نفره

سلام دیشب ما دومین جشن عروسی سه نفرمون رو تجربه کردیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. اولی عروسی دخترعمو مامانی بود تو همدان و دومی عروسی یکی از همکارام بود (خانم کریمی) تو مینی سیتی. دیروز سریع از سرکار خودمو رسوندم خونه مراسم ساعت 7 شب شروع میشد. مامانی هم از سر کارش اومد .ما ساعت 7 راه افتادیم. اتوبان همت هم که همیشه ترافیک، خلاصه ما حدود ساعت 8 رسیدیم. خانمم هم با همکارام آشنا شدند و شب بسیار خوبی بود. با آرزوی خوشبختی همکارم خانم کریمی و همه عروس دامادا و مخصوصاً داماد آینده ( کیان جون مامان و بابا) ...
13 تير 1391

دردسر های شیرین

سلام، دیشب این ناز پسر ما ساعت ٣ شب اینقدر تکون می خورد و لگد می زد که من و مامانی رو از خواب  بی خواب کرده بود، نمیدونم آخه اون موقع شب چرا بیدار شده بودی عزیز تر از جونم، نفسم، امیدم؟ خلاصه اینقدر باهش حرف زدم و مامانی سوره والعصر و آیة الکرسی رو خوند تا آقا آروم آروم خوابید. دیشب هم که فینال یورو ٢٠١٢ بود تا دیر وقت بیدار بودم. امروز هم تو اداره خیلی کسل و خواب آلود بودم . ...
12 تير 1391

سونوگرافی 3

سلام ببخشید دیر مطلب می ذارم. این روزها سرم خیلی شلوغه. هفته پیش رفتیم سونو کنترلی. من و مامان نی نی چهره زیبا و دوست داشتنی کیان جون رو دیدیم. اینقدر برای ما زیبا و در عین حال ناز بود که فکر نکنم قشنگ تر از این لحظه در زندگی هیچیک از ما وجود داشته تا حالا. اینقدر ناز می کرد، خودشو به حالت خمیازه کشیدن می کشید و دست و پا می زد..... انگار اونم که مارو دیده بود داشت برا پدر و مادرش ناز می کرد. برگشتنی اینقدر خوشحال بودم که تو خیابون همش یاد اون چهره زیبا بودم و می خندیدم.
4 تير 1391

اولین سالگرد دوتا شدنمون

سلام دیروز ٢٦ خرداد ماه اولین روز دوتا شدن  و کاملتر بگم سه تا شدنمون به طور غیر رسمی بود. اولین سالگرد ازدواج، اولین سال شروع زندگی مشترک و..... خیلی روز خوبی بود جاتون خالی، مامان کیان که یک نهار مخصوص درست کرد. من هم تا ساعت ١٢ ظهر خواب بودم و وقتی بیدار شدم صبحانه و نهار رو یکی کردم خیلی وقت بود اینقدر نخوابیده بودم. بعدش هم کلی عکس با پوزیشن های مختلف گرفتیم و شب هم به رستوران خانه کوچک تو فاطمی رفتیم. مستر کیان هم باهامون بود و تو شکم مامانی کلی ورجه وورجه میکرد . مثل اینکه اونم فهمیده بود و کلی خوشحال بود. دیروز همه عمه مهسا، عمه محدثه، مادر جون و پدر جون، خاله معصومه، خاله فاطمه، خاله لیلا، خاله زهرا ، مادر جون و دایی حسی...
27 خرداد 1391

مادرانه

سلام به همگی به کسانی که به وب آقا کیان ما سر می زنند و براش یادگاری می ذارن تا وقتی بزرگ شد و انشاالله خودش تونست بخونه و ادامه بده از همگیتون تشکر کنه. تحمل سختی های این روزها و محدودیت های آن، با انتظار اومدن فرشته آسمانی ما، خیلی شیرین می گذره. ماشاالله اینقدر جنب و جوش داره که مادر جون(مامان بابا کامران) میگه بابا کامران هم همینطور بوده و من هم این تجربه شیرین و لذت مادر شدن را دارم تجربه می کنم. روزها و شبها کلی با آقا کیان دردودل میکنم و کلی دعا و قرآن برای سلامتی و صالح شدنش می خونم. داره کم کم سختی های شیرین شروع میشه دعا کنید بتونم با شیرینی بیشتری پشت سر بذارم. کامی جون (بابای دوست داشتنی پسرم) هم خیلی کمکم میکنه. ...
25 خرداد 1391

لگد زدن آقا کیان

سلام. این آقا کوچولو ما اینقدر ناناز شده اینقدر لگد می زنه که نگو. منو مامانی کلی لذت می بریم. بعضی شبها مامانی خوابش می آد ولی کیان خوابش نمیاد و این تناقض باعث بیدار موندن هر سه تاییمون میشه. هفته پیش که از مأموریت اومدم، مامانم اینا و خواهام اومدن تعطیلات خونمون. خیلی دلم براشون تنگ شده بود. خیلی زود گذشت. هفته پیش مادر بزرگ کیان سیسمونی خیلی قشنگی به همراه لباسها و سرویس چوب و لوازم بهداشتی کیان جونو خرید کرده. خیلی خیلی خشگله. حتماً عکس هاشو می ذارم. عمه جونی نی نی یک دست لباس ُSpiderman و پدر جون نی نی یک کامیون با چند تا ماشین و عمه جونی بزرگشون (مامان سپنتا) یک میکی موس خرید. دست همگی درد نکنه. ...
17 خرداد 1391

بعد از یه دوره استراحت اجباری

با عرض پوزش به خاطر این وقفه. من حد.د ١٠ روز مأموریت داشتم رو کشتی بودیم تو دریای خزر. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. هم تجربه های جدید دارم یاد میگیرم هم  بسیار سفر خوبی بود. آدم رو دریا آرامش خاصی داره البته اگه دریا ناسازگار نباشه. وگرنه اگه دریا زده بشی که خدا به داد برسه.دلم برا آقا کیان یه ذره شده بود داشتم دیوونه می شدم. نمی دونید چقدر دلتنگش شده بودم. مرد کوچیک خونه ما خیلی جنب و جوش داره تازه لگد می زنه. خیلی لحظات قشنگیه. دیروز مامانی کله پاچه هوس کرده بود براش گرفتم که تا امروز چیزی نتونسته بود بخوره. خیلی خوش میگذره.
16 خرداد 1391

حرکات ژیمناستیک پسرم

سلام، دیشب این پسر شیطونه بازیگوش مگه گذاشت ما بخوابیم. خیلی خسته بودم، ولی این آقا کیان اینقدر تکون می خورد، اینقدر پشتک می زد که من هم می تونستم حسش کنم. قند تو دل منو مامانی آب شده بود. ساعت ١٢ شب آقا تازه یادش اوفتاده باید شیطونی کنه. من هم امروز خواب موندم و ساعت ٩:٣٠ رسیدم سر کار. الهی فداش بشم من......... ...
26 ارديبهشت 1391

پدرانه 2

سلام امروز دو روزه دارم حرکات پشتک زدن پسرم رو احساس می کنم. وای که چه حس قشنگی. خیلی آرزوها براش دارم. اینترنت سازمانمون قطع شده نمیتونم هرروز یادداشت بذارم. دیروز رفتیم چهار راه امیر اکرم برا سیسمونی و سرویس خواب کیان جون. چه چیزهای قشنگی داشت. یکسری چیزا انتخاب کردیم که باید بخریم. این ماه چند روزی نیستم پیش مامانی آخه ٢ شب شبکاری و یک هفته هم مأموریت تو شمال دارم.  این روزها بیشتر باید هوای نی نی رو داشته باشم و مامانی نی نی
25 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به AZIZE BABAII می باشد