کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

AZIZE BABAII

دلتنگی

بازم سلام، این روزا خیلی خیلی دلتنگ هستم. همش تنها. جای مامان جونی خیلی خالیه. همیشه که از سر کار بر می گشتم می رفتم سراغ مامانی یه گشت بیرون می زدیم، یه چیزی می خوردیم و خسته به خونه می رسیدیم. یعد از یه استراحت ، با انرژی مثبت و اون جنب و جوش  زندگی خیلی زیبا، دوست داشتنی و قشنگی داشتیم ، الان بیش از ٢ هفته است که خبری از مامانی نیست، زندگیم خیلی یکنواخت شده( کار، خونه، خواب و تماشای تلویزیون). دیشب دیگه واقعاً کلافه شده بودم. نمی دونم  چطوری ٢ ماه دیگه باید تحمل کرد. همسر عزیزم خیلی جاتون خالیه، همیشه دوستت دارم، شما نه نیمه من، بلکه تمام وجود من هستی، همیشه به دلگرمی ها، امیدها و خنده های شما نیاز دارم ( مایه آرامش من &nbs...
3 مرداد 1391

ملاقات شیرین

این ٣ روز گذشته خیلی به من خوش گذشت. چون هم مامانی رو دیدم هم حرکات نا موزون کیان بابا و هم خانواده. سپنتا حواهر زادم هم خیلی ناز شده، اینقدر که  دوست داشتم بخورمش. تازه گی ها، منو دایی صدا می زنه. بردمش با ماشین بیرون و کلی بهش حال دادم. خیلی خیلی دوستش دارم. آقا کیان هم که ماشاءلله خیلی بزرگ شده بود و تا صداش می زدم شروع به جنب و جوش می کرد. واقعاً جنین صدای پدر و مادرش رو می شناسه و واکنش انجام میده و اینجاست که انسان باید کمی درباره قدرت اللهی تفکر کند. خیلی حس زیبایی بود. عشقم نسبت به کیانم به بینهایت رسیده. نمی دونم وقتی بیاد چی میشه؟!؟!؟!؟!؟!؟!   راستی کیان جون و مامان نی نی رو هم در این ماه مبارک دعا کنید. مامان...
1 مرداد 1391

خوشحالی

سلام، خدا رو شکر حال مامانی خوب شده. امروز بعد از ساعت اداری دارم میرم ملایر مامانی و خانواده رو ببینم و با پسرم هم کلی صحبت کنم. قبل از اون هم باید برم کلاس زبان. متاسفانه زمانش مناسب نیست. راستی عمو حمید (دوست بسیار صمیمی من) یک جوجه خروس خریده داره بزرگش میکنه. میگه برا آقا  کیان خریدم تا انشاءالله وقتی پا به این دنیا  گذاشت قربونی کنم. منم خیلی خیلی خوشحال شدم. کیان جون همه منتظرن انشاءالله به موقع و صحیح و سالم بیای تو آغوشمون.
28 تير 1391

پدرانه 4

سلام پسر عزیزم، نمیدونم در چند سالگی این مطالب رو خواهی خوند؟ الان مامانی حدود 6 روزه که بخاطر سلامتی شما از روی تخت تکون نخورده. الان حدود 7 ماه که مامان جونی فقط به پهلوی چپ می خوابه که خدای نکرده کوچکترین مشکلی برات پیش نیاد. نمی دونی با چه زحمتی داری به این دنیا پا میذاری.  من  تازه فهمیدم که پدرو مادرم چه زجری رو برا به دنیا اومدن ما ها کشیدن و اگه زمانی ناراحتشون کنم چه ظلم بزرگی انجام شده. امیدوارم در تک تک جملات بالا تفکر و تصمیمات درستی بگیری. الان 6 روزه من تنها از تو و مامان جونی هستم. جاتون خیلی خالیه و احتمالاً تا 2 ماه دیگه که بیای باید تنها باشم، خیلی سخته اما هر دو هفته یکبار میام به دیدنتون. ...
24 تير 1391

ناراحتی مامانی

چند روزی که حال مامانی زیاد مساعد نبود به دکتر مراجعه کردیم اونم به مامانی یک هفته استراحت مطلق داده. علتش هم تعداد پله های  محل کار مامان جونی. خیلی ناراحتم ولی خدا رو شکر به موقع اقدام شد.. الان هم مامانی شهرستانه و استراحت مطلق و منم چند روزی که اومدم تهران. خیلی خیلی دام برا مامانی و  کیان جون تنگ شده. دعا کنید زودتر همه چیز نرمال بشه.
20 تير 1391

ملایر

سلام امروز انشاءالله قرار بریم ملایر، خیلی خیلی دلمون برا مامان و بابا تنگ شده برا پارک سیفیه و ..... از اون طرف هم عروسی یکی از دوستای همسرمه. مادر جونی و پدر جونی آقا کیان هم دلشون تنگ شده برا کیان خان. عزیزم هر روز داره جنب و جوشش زیادتر میشه. نفسمه.
14 تير 1391

دومین عروسی سه نفره

سلام دیشب ما دومین جشن عروسی سه نفرمون رو تجربه کردیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. اولی عروسی دخترعمو مامانی بود تو همدان و دومی عروسی یکی از همکارام بود (خانم کریمی) تو مینی سیتی. دیروز سریع از سرکار خودمو رسوندم خونه مراسم ساعت 7 شب شروع میشد. مامانی هم از سر کارش اومد .ما ساعت 7 راه افتادیم. اتوبان همت هم که همیشه ترافیک، خلاصه ما حدود ساعت 8 رسیدیم. خانمم هم با همکارام آشنا شدند و شب بسیار خوبی بود. با آرزوی خوشبختی همکارم خانم کریمی و همه عروس دامادا و مخصوصاً داماد آینده ( کیان جون مامان و بابا) ...
13 تير 1391

دردسر های شیرین

سلام، دیشب این ناز پسر ما ساعت ٣ شب اینقدر تکون می خورد و لگد می زد که من و مامانی رو از خواب  بی خواب کرده بود، نمیدونم آخه اون موقع شب چرا بیدار شده بودی عزیز تر از جونم، نفسم، امیدم؟ خلاصه اینقدر باهش حرف زدم و مامانی سوره والعصر و آیة الکرسی رو خوند تا آقا آروم آروم خوابید. دیشب هم که فینال یورو ٢٠١٢ بود تا دیر وقت بیدار بودم. امروز هم تو اداره خیلی کسل و خواب آلود بودم . ...
12 تير 1391

سونوگرافی 3

سلام ببخشید دیر مطلب می ذارم. این روزها سرم خیلی شلوغه. هفته پیش رفتیم سونو کنترلی. من و مامان نی نی چهره زیبا و دوست داشتنی کیان جون رو دیدیم. اینقدر برای ما زیبا و در عین حال ناز بود که فکر نکنم قشنگ تر از این لحظه در زندگی هیچیک از ما وجود داشته تا حالا. اینقدر ناز می کرد، خودشو به حالت خمیازه کشیدن می کشید و دست و پا می زد..... انگار اونم که مارو دیده بود داشت برا پدر و مادرش ناز می کرد. برگشتنی اینقدر خوشحال بودم که تو خیابون همش یاد اون چهره زیبا بودم و می خندیدم.
4 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به AZIZE BABAII می باشد